جدول جو
جدول جو

معنی نوی دادن - جستجوی لغت در جدول جو

نوی دادن
(غَمْ ما کَ دَ)
تازگی بخشیدن. تازه کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نوی دادن
تازگی بخشیدن تازی کردن (از شرع خود نبوت را نوی داد خرد را در پناهش پیروی داد) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روی دادن
تصویر روی دادن
به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
(غَ کَ / کِ دَ)
عسل و شربت دادن، و کنایه از لذت بخشیدن و کام دادن و کامروا و محظوظ و بهره مند گردانیدن:
یکی را دهد نوش از شهد و شیر
بپوشد به دیبا و خزّ و حریر.
فردوسی.
روان را همی لعلشان نوش داد
بیاورد و یکسر به شیدوش داد.
فردوسی.
چو مستم کرده ای مستور منشین
چو نوشم داده ای زهرم منوشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَ خوا / خا رَ / رِ کَ دَ)
خواب دیدن پسر بار اول. محتلم شدن مراهق بار نخست. (یادداشت مؤلف) ، خون دیدن دختر اول بار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ گُ دَ)
مو دادن. مو فرستادن. چون کسی بر زنی عاشق شود و وصالش دست ندهد موی خود به عنوان اعلام ضعف و نحافت در محنت هجر برای معشوقه می فرستد واگر معشوقه هم مشتاق او باشد در جواب مو می فرستد. (از آنندراج). و رجوع به مو فرستادن و مو دادن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ /تُو کَ دَ)
اتفاق افتادن. حادث شدن. رخ دادن. پیش آمدن. (یادداشت مؤلف) ، گستاخ کردن. اجازه و امکان گستاخی به کسی دادن. رو دادن. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رو دادن شود، روی آوردن. آمدن به سویی. (از یادداشت مؤلف) : دشمن انبوه تر روی بدیشان داد و بیم بود که همگان تباه شوند. (تاریخ بیهقی ص 352). در باب لشکر پایمردیها کردی تا جمله روی بدو دادند. (تاریخ بیهقی).
سوی شاه با سام می داد روی
چو آگاه شد زو کی نامجوی.
اسدی.
بشد تافته دل یل رزمجوی
سوی رهزنان رزم را داد روی.
اسدی.
رسیدند پیلان از آن جنگجوی
سوی لشکر خویش دادند روی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن:
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تا بید بوی ندهد بر سان داربوی.
رودکی.
نباشد در او زخم دل بی سرشک
که سودای نقدش دهد بوی مشک.
میرزا وحید (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
تدخین، ادخان، بر دود نگاهداشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی دادن
تصویر شوی دادن
شوهر دادن تزویج
فرهنگ لغت هوشیار
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور دادن
تصویر نور دادن
شید دادن: در رخشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
پیمان بستن، سوگند خوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
نوع العطاء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
Type
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
typifier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
typować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
タイプ化する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
tipificar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
نوع دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
พิมพ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
לסווג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
类型化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
типизировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
aina
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
유형화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
türünü belirlemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
mengetik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
tipificar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
प्रकार देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
tipizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
typisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
typen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
типізувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
ধরন দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی